سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد سوگند به شب نمیدانم

تو فکر خواب گل‌هایی که یک شب باد ویران کرد

و من خواب تو را میبینم و لبخند پنهانم

تو مثل لحظه‌ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت فقط بی‌تاب و حیرانم

تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد

که تو یک شب بگویی دوستم داری تو میدانم

تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی

چو می‌پیچد میان شاخه‌هایت هوی هوی باد

به گوشم از درختان های‌ های‌ گریه می آید

مرا هم گریه می‌باید؛مرا هم گریه می‌شاید

دلم خون شد از این افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه ی درد است و با دل کار دارد


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :1
کل بازدید : 13065
کل یاداشته ها : 8


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ