وزیدن گرفتهست باد خزان
به گوش آید از دور داد خزان
گل و سبزه و برگهای قشنگ
مباشید غافل ز یاد خزان
نخواهد ز بین شما هیچ یک
برد جان بدر از جهاد خزان
به سویی فتد هر یک از جمعتان
ز توفان تند ز یاد خزان
کنونی که هستید بر شاخهها
به دور از گزند و عناد خزان
از این بزم جانبخش سودی برید
که محوش کند انجماد خزان
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه ی بردی به زمین
نامردان رابه روی کار آوردی